تصویر هدر بخش پست‌ها

وبلاگ انیمه 💚

سلام به وبلاگ انیمه💚 خوش اومدی💐 اینجا کلی پست کیوت و رمان داریم❤💙

رمانTrue love پارت 1

رمانTrue love پارت 1

| 𝒜.ℛ

خب اینم پارت 1

برو ادامه😘

از زبان راوی

صبح شده بود و همه ی افراد قصر خوشحال بودند و هر کس وظیفه ی خود را انجام میداد ولی لیا از بقیه شادتر و خوشحال تر بود زیرا امروز روز خاصی برای او بود، امروز تولد او بود. او میدانست که همه میخواهند برای او جشنی بر پا کنند لباسی زیبایی پوشید و از اتاقش بیرون آمد و مثل یک اشراف زاده راه می رفت  وو به همه سلام میکرد حتی به خدمتکاران، به سمت اتاق غذا خوری رفت در را باز کرد پدر، مادر و برادرش دور میز نشسته بودند

لیا: سلام پدر مادر برادر صبحتون بخیر

ماریا(مادرش): سلام دخترم 

راجان(پدرش): بیا بشین 

بر روی صندلی نشست و شروع به خوردن کرد 

بعد از خوردن صبحانه به سمت اتاقش رفت،پنجره اتاقش به سمت جنگل بود(بچه ها پشت قصر جنگلی وجو داره) لباسی معمولی (دامن نبود) پوشید و پنجره را باز کرد و مثل همیشه از نرده بان طنابی به پایین رفت و به سمت جنگل دوید

از زبان لیا

داشتم توی جنگل میدویدم و بالخره به کلبه درختی که قبلا توی جنگل پیدا کرده بودم رفتم و شمشیرم رو برداشتم و به پایین رفتم و مثل همیشه شروع به تمرین کردم(بهتون گفته بودم که لیا دختر ماجراجو و شیطونی هست) 

از زبان لئو 

در اتاق لیا رو زدم ولی جواب نشنیدم برای همین در رو باز کردم باز توی اتاقش نبود آخه این دختر هر روز کجا میره،  ولش کن بزار برم به کارام برسم

از زبان راوی 

لئو با عصبانیت در رو بست ورفت 

لیا تمرین با شمشیر را تمام کرد و مثل همیشه از روی این درخت وآن درخت میپرید که پایش لیز خورد و به زمین افتاد اما نه او به زمین نیوفتاد یکی آن را گرفت او پسری زیبایی بود لیا همانجور که در بغل آن پسر بود صورتش را رو به آن کرد و.. 

لیا: خیلی ممنون

ریو (پسر): خواهش میکنم 

و او را روی زمین گذاشت 

لیا: اسمت چیه؟ 

ریو؛: من ریو هستم و شما

لیا: خب من پرنسس لیا هستم

ریو: چی واقعا 😳

لیا: هیس،  ااره من پرنسس هستم من یواشکی به اینجا میام و تمرین میکنم 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۹۲۸ کاراکتر

خب پارت یک رو دوست داشتید؟ 

لایک و کامنت یادتون نره❤😘

بای👋🏻👋🏻