تصویر هدر بخش پست‌ها

وبلاگ انیمه 💚

سلام به وبلاگ انیمه💚 خوش اومدی💐 اینجا کلی پست کیوت و رمان داریم❤💙

عشق دردناک💔part 1

عشق دردناک💔part 1

| 𝒢☠𝓁𝒾

سلام من اومدم با پارت اول بپر ادامه 

سیما: از سر کار رفتم خونه که صدای دعوا های همیشه گی بابام و جواد تا ده کوچه اون ور تر میرفت وای من دیگه تو این خونه جون به لب شدم 

ببخشید یادم رفت خودمو معرفی کنم ..‌

من سیما کامیاب استم 22 سالمه هم دانشگاه میرم و هم کار میکنم ...

سیما: رفتم خونه آره مثل همیشه بابام با جواد دعوا میکرد اونم واسه چی واس پول همه گی توی خونه ما پول پرست شده بودن از یک طرف طلبکار های بابام از یک طرف داداش های پول پرستم دیگه توی این خونه دیوانه شدم ای کاش اصلا به دونیا نیامده بودم 😔

رفتم توی اتاقم توی همین فکر ها بودم که سر و کله جواد پیدا شد ...

جواد: سیما پول نداری ؟؟

سیما: چرا دارم ! 

سیما: چقد میخواهی ؟

جواد: هر چقد که باشه !

سیما: رفتم سمت کوله پوشتیم مثل همیشه هر چقد پول که داشتم دادم کف دست جواد اون از اتاقم رفت بیرون 

منم با بی حوصله گی پاشدم رفتم تا درس بخونم من توی پزشکی قبول شدم با این وضعیت که توی خونه ما است این یک سوپرایز بزرگی است ولی اصلا دلم نمی خواهد که خوشحالی کنم چون اگر قبول نمی شدم با رامین میرفتم خارج  از کشور ....

نکته:( این رامین را که سیما میگه برادر سیما است نه پسر عموی مریم) 

ولی وقتی که در پزشکی قبول شدم رامین من را باخودش نبرد ....

سیما: با کلی زحمت یک فصل کتاب را تموم کردم میخواستم فصل دوم را شروع کنم که مامانم صدا زد 

مامان سیما: سیما دختر شام حاظره 

سیما: باشه مامان جونم اومدم 

سیما: رفتم پایین دیدم همه اومدن برای شام منم بیدون هیچ حرفی شامم را خوردم رفتم توی اتاقم دیگه حوصله درس خوندن را نداشتم واس همین بی خیالش شدم و خوابیدم .....‌

صبح☀️

سیما: با بی حوصله گی رفتم دانشگاه امتحان رو دادم میدونستم که گند زدم توی امتحان ولی بیخیال اصلا حوصله فکر کردن نبود رفتم خونه که هیچکی خونه نیست یک نامه از طرف مامانم بود .....

نامه: سلام دخترم من رفتم خونه یکی از همسایه های دور ما بابات این ها هم خونه نیستند غدا پختم اون رو بخور و مواظب خودت باش .‌‌... پایان نامه .....

دانای کل💓

سیما بعد خوندن نامه میره اتاق خود لباس های خود را عوض میکنه و می‌خواهد که نهار بخور که گوشی خونه زنگ میخوره ...

سیما: الو

ناشناس: بابات خونه است 

سیما: حالا منم کار خودمو بلد بودم مثل همیشه گفتم.‌..

سیما: ببخشید آقای محترم اشتباه کردید حتما با صاحب خونه قبلی کار داشتید ؟؟

ناشناس: گفتم گوشی را بده به بابای عوضیت ( با داد) 

سیما: با دادی که زد دست و پا هام لرزید دو باره گفتم 

میگم اشتباه گرفتید ...‌

ناشناس: من حالیت میکنم که کی اشتباه گرفته ....

سیما : اون مرد گوشی را قط کرد هنوز هم صدای دادش توی گوش هام است ...

رفتن توی آشپزخونه نهار را خوردم میخواستم برم توی اتاقم که زنگ در به صدا در اومد ...

 

 

 

 

خوب تموم شد 

 

لایک و کامنت فراموش نشه 

بای 👋❤️👋